۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه

سیم خاردار

 سیم خاردار


من نوجوانی كاسبم در مرزهای دست ساخت
از سپیده تا غروب كوله باری بر پشت دارم
بله من كولبرم، باربر در سرزمین های پرخطر
برای لقمه ای نان باید از مین و سیم خاردار بگذرم
گذشتن از آن مساوی با مرگ است، اما چاره چیست؟
پشت سرم سربازانی می بینم سلاح به دست
پیش رویم سیم های خاردار كه منعكس كننده ی خورشیدند
نمی دانم پیش بروم و با سیم های خاردار دست و پنجه نرم كنم
یا برگردم و سینه ام را سپر گلوله های بی عدالتی كنم
آخر منم انسانم، برای زنده ماندن به غذا نیاز دارم
زندگی حق من هم هست، آنچنان كه حق شماست
آن سوی مرز بچگانی تشنه و گشنه در انتظار منند
همیشه رو به آسمان با خدا در راز و نیازند
كه مرا با دستی پر پیششان برگرداند
مادرم پیوسته در سجود، قلبش تند تند می زند
زیرا در خیالش پسر زخمیش را می بیند
كه با تنی خون آلود درغبار انفجار مین گم شده
 بر روی سیم خاردار افتاده و فریاد می زند
منم انسام، منم انسا،منم ا........................
7/6/2010    Ranya:::: حسن محمد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر